گمشده
بـه انتهـاکـهمی رسـد روزشـببا تمـامِ خیالشهجـوم آوَردچه کنـدآن کـس کـهدر لابـه لایخاطـراتـشگمشـده ای دارد؟
بـه انتهـاکـهمی رسـد روزشـببا تمـامِ خیالشهجـوم آوَردچه کنـدآن کـس کـهدر لابـه لایخاطـراتـشگمشـده ای دارد؟
هنـوز بـاور نـدارمای بـی مـن سفـر کـردههنـوز بـاور نـدارمای عهـد و پیمـان شکستـهدر بهـاری کـه بودیـمگفتـیزمستـان هـا رابـا هـمبـه سـر خواهیـم کـرداینـک زمستـان اسـت و مـنو سرمـای سـوزان غمـتاکنـون کجـایـیای از یاد نرفته؟اکنـون کدامیـن زمستـانبه دستان تو سبز شده؟بگـوبی درنـگ سراغـت آیـمدر نبـودنـتاینـجـاهمـه عمـرفصـلِ نشکفتـن اسـت
در حوالی شبمیان خواب و بیداریپرسه می زنمگاه به خواب می رومشاید به خوابم آییگاه بیدار می شومترسم بیاییو هنوز خواب باشم
از کوچـه باغ غــمکه می گــذرمهـر دیـوارشردی ازخاطـره هـای تـو دارداینجـابه انتظـار نشستــه امبگـو کـیسایه اتدلـم راروشـن خواهـد کـرد
بیهـوده انتظاری بـوداز قاصـدکخبـری نیامداکنـوندلبستـه امبه پرنـدگان مهـاجــرآنان که غـم فـراق می داننـدشاید سالی بگـذردو بیاینـدنشـانـی از تـو آورنــد
چه کسـیدانـدحالِچشـم خستگـانِشـب زنـده دار راجز آن کهشـب رادر انتظـارآمدنِ گمگشتـه ایسحـر کنـد