بهار پشت در
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند
سلام بـر آن روزی کـه بـا گـریـه هایـمـان خواهیـم خندیـد در رویایـی کـه مـن و تـو هـم آغـوشیـم و بیـداری بـه خـواب ابـدی رفتـه اسـت
پاییـز بـرگ هـا را بـرده بـود و خرمالـو در سـوزِ زمستـان تنهایـی اش را می شمـرد و دلتنـگی هر سالـه اش پایـدار زیـر لـب زمزمـه می کـرد: کاش فصـل رفتـن یکـی بـود!
رفتنـت هرگـز مـرا نکشـت زنـده مانـدم بـه سـانِ ماهـی بر لـبِ تُنـگ آب بـه سـانِ پرنـده میـانِ میلـه های قفـس رفتنـت هرگـز مرا نکشـت زنـده مانـدم بـه سـان ِ تشنه در سـرابِ کویـر بـه سـان آفتـاب بر تَنـگیِ غـروب رفتنـت هرگـز مرا نکشـت