شعر شب
مهمـانِ
ای شـب آویختــه بـه گیسـوانـت مهتـاب در اسارتِ نگاهـت بگـو کـه امشـب مهمـانِ کدامیـن ستـاره ای سویـش تـا سپیـده دم نظــر کنــم
امید
به دنبـال تـوهـر روزدیـده امدر پـی آغازِ شـباسـتخـدا نکنـدبعدِ مـنانسانـیهمه امیـدشدیـدنِ یارشبه خوابـش شود
گمشده
بـه انتهـاکـهمی رسـد روزشـببا تمـامِ خیالشهجـوم آوَردچه کنـدآن کـس کـهدر لابـه لایخاطـراتـشگمشـده ای دارد؟