سیل اشک
آه از آن شبی که در خانهات بودم و تو نبودی… آه از آن نیمهشب که سیل اشک بود و پناه شانههایت نبود. . .
آه از آن شبی که در خانهات بودم و تو نبودی… آه از آن نیمهشب که سیل اشک بود و پناه شانههایت نبود. . .
میترسم… مرا به فردایی که نیستی مسپار. بگذار بمانم در گذشته، آنجا که یگانه دست تو امنترین سقفِ جهان بود. .
چو گلدانِ خالی لبِ پنجره، برایِ در آغوش کشیدنِ گلِ خویش، ترک خورده از انتظارم. .
در دشتی مبهم و مملو از سکوت، پُر از فریادم. ستارهها دیگر سوسو نمیزنند، ماه به خواب رفته است، و ابرهای تیره از راه میرسند تا بیفزایند بر وسعت و شدّت شب. چیزی فراسوی هبوط بود… دیدی رفتنت آسان نبود. .
هر روزِ من با نامِ تو آغاز میشود و با یادِ تو به پایان میرسد. میانِ این دو فراموش کردهام چگونه به تو فکر نکنم. .