تو را می جویم
تو را می جویم میانِ گل های نشکفته قطره های نباریده و کلمات نگفته بگو تو کدامین ناممکنی تا برای بودنت معجزه ای تمنا کنم یا چون گمشده یک کودک به امید فریادرس آمدنت را بگریم
تو را می جویم میانِ گل های نشکفته قطره های نباریده و کلمات نگفته بگو تو کدامین ناممکنی تا برای بودنت معجزه ای تمنا کنم یا چون گمشده یک کودک به امید فریادرس آمدنت را بگریم
و خیال آن پرنده ای که بعد از رفتنت هرگز فرود نیامد و آسمانش چه بی رحمانه هر روز بی کران تر می شود
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند