اشارتِ آفتاب
بخواب ای چشمانِ پُر انتظارم در این شبِ تیره و تار آن یار که به اشارتِ آفتاب رفت دیگر نخواهد آمد
بخواب ای چشمانِ پُر انتظارم در این شبِ تیره و تار آن یار که به اشارتِ آفتاب رفت دیگر نخواهد آمد
هوا سردتر می شود و جایِ دستان تو در دستانم خالی تر پایانِ کسی در راه است بگویید زمستان نیاید امسال
یـک زمستـان دیگـر بـی تـو خواهـد گذشـت بـر تنـم امـا زخـمِ سـوزِ سـردِ بـی آغوشـی تـا ابـد نقـش خواهـد بسـت
مـن از شهـرِ آشفتـه ام تـو از شهـرِ سکـوت میـانِ مـا پلـی اسـت از جنـون بیـا بشکنیمـش غـرقِ امـواجِ پـرتـلاطـم شـویـم شـایـد در میـانِ شهـری از عشـق بیـدار شـویـم
نیمـه شـب گوشـه ای خلـوت بـا قـداره هـایِ خاطـرات یـاد تـو از جانـم ناجوانمـردانـه رهـزنـی می کنـد