شعر کوتاه
بـاور نـدارم
بـاور نـدارماکنــونرخـت بر بستـه اسـتزمستـانو مـن بـی تـوسوزنـاک تـرینبهـار عمـررا خواهـم دیـدیک چشـماشـک و دیگـری خـونتـو گـویـیشکـوفـه هـا هـمبـا مـنهمـدردی می کننـدو در شکفتـنتردیـدهادارنـد
هـراس
مـن از رفتـن هـایناگهـانی هـراس دارمبـروولـینامـه ای پشـت در بگـذارعطـرت رااز لابه لایتمـام سطرهایـشخواهـم گرفـتو تـا ابـدبا اشـکبر نقـش دستـانـتبوسـه خواهـم زد
دشت مبهم
در دشتـی مبهـمو مملـو از سکـوتپـر از فریـادمستـاره هـادیـگرسـوسـو نمـی زننـدمـاه بـه خواب رفتـه اسـتابـرهـای تیـرهاز راه می رسنـدتـا بیـافـزاینـدبـر وسعـت و شـدت شـبچیـزیفـراتـر از هبـوطدیـدی کـهرفتنت آسـان نبـود