خواب

و روزی آخرین روزی های بیداری فرا می رسد در انتهای شب یا در طلوع خورشید من غروب می كنم و خوابی برای همیشه مرا با خود می برد یادت باشد وعده ما هرشب در خواب من پشت حصار خند ه هاست اما روزها در اینجا تو خواهی ماند با غریبه ها بگو با گریه … ادامه

دفتر تازه

مشقی می نوشتیم و دفتری دیگر پاره می كردیم خرسند از دفتر تازه بودیم كه مداد هم تمام می شد مداد تازه، دفتر تازه انگار برایمان زندگی از نوع شروع می شد چه زیبا بود كودكی هر روزمان زیبا و رنگی اما، امان از گذر عمر اگر پاره می شود امروز دفتر فردا مویمان سپید … ادامه

گل و خار

تو آن گلی همیشه بهار كه در هیچ فصلی نمی گنجد بوییدنت جرم است چیدنت حرام دیدنت گناه بزرگتر و شاید روزی دوباره به دنیا آمدم و از خدا خواستم مرا به اندازه ی خاری همراه تو كند و این از تولد دوباره مرا بس است! من خار باشم و تو گلم ۱۳۹۶/۳/۹

سهم من

سهم من از زندگی بهار بود فصل سرسبزی فصل دوباره شدن فصل جوانه زدن روزگار به من زمستان را داد فصل سوز و سرما فصل به آغوش گرفتن خود تنها فصل نامردی ها او نمی دانست كه خورشید اگر بدمد برف های فصلم آب می شود و من چون خون جاری می شوم به جوانه … ادامه

کانال علوم‌ سیاسی و تاریخ

اگه علاقمند به مطالب سیاسی و تاریخی هستی در کانال تلگرام ما عضو شو!

عضویت در کانال
بستن