شعر عاشقانه
انتظـار
چه کسـیدانـدحالِچشـم خستگـانِشـب زنـده دار راجز آن کهشـب رادر انتظـارآمدنِ گمگشتـه ایسحـر کنـد
بهار آمده است
نیامدی و بهار آمده استچشمِ انتظاربه فغان آمده استشکستم همه پنجره هاگر گذر کردی از دور دست هاپر شوداز عطر تو آشیانه ی ما
شب بی انتها
در این شب بی انتهابه خیالآویخته بودمتو رانیامدیو ماه از سپهر گذشتدر پی شب بی انتهاشب تیره و تار آمدمرا.