شعر
بهار آمده است
نیامدی و بهار آمده استچشمِ انتظاربه فغان آمده استشکستم همه پنجره هاگر گذر کردی از دور دست هاپر شوداز عطر تو آشیانه ی ما
آخرین چتر
آخرین چتری را کهبرایت گشودمنبسته ام هنوزتو نیستی اماترسم که مباداباران بیاید و خیس شودخیالت در کنارم