دورتر نشو

از این که هستی دورتر نشو در رویایم بمان در همین حوالی گاهی صدایم کن لبخندی بزن و دستی تکان بده خیالم بی صبرانه سویت پر خواهد کشید

تو را می جویم

تو را می جویم میانِ گل های نشکفته قطره های نباریده و کلمات نگفته بگو تو کدامین ناممکنی تا برای بودنت معجزه ای تمنا کنم یا چون گمشده یک کودک به امید فریادرس آمدنت را بگریم

گاهی

من گاهی با سنگ درد دل می کنم با پرندها دلتنگ می شوم گاهی به آسمان تکیه می کنم و گاهی به زلال رودخانه می گریم با شب از رازها می گویم گاهی ماه را بغل می کنم و با خورشید از اندوه ها گله من اما همیشه از انسان هراس دارم آنجا که دل … ادامه