شعر کوتاه
گل و خار
تو آن گلی همیشه بهار كه در هیچ فصلی نمی گنجد بوییدنت جرم است چیدنت حرام دیدنت گناه بزرگتر و شاید روزی دوباره به دنیا آمدم و از خدا خواستم مرا به اندازه ی خاری همراه تو كند و این از تولد دوباره مرا بس است! من خار باشم و تو گلم ۱۳۹۶/۳/۹
خالق من
من پروازم اوج من تویی من آوازم ساز من تویی من آتشم گرمای من تویی ماه و خورشید و شب و روز هم كه باشم مثل آسمان سایه بر دریا هم افكنده باشم مثل رود گهی آرام و گهی خروشان هم باشم من مخلوقم خالق من تویی ۱۳۹۶/۲/۱۵
شعر نگفته
مثل شعر نگفته ای مرا آواز كن نقطه ای بر پایان این آغاز كن نیمه شبی سوی من پرواز كن مرهمی روی این زخم باز كن گو كه من گفتم از غیر من سرباز كن كس نداند اما افشای این راز كن ۱۳۹۶/۲/۱۱