شعر نو
پرنده مهاجر
پرنده مهاجر بودم بیزار از یكجانشینی آمده بودم كه بروم چه شد؟ اما تا ابد بر بام دلت آشیانه ساختم ۱۳۹۸/۱۱/۱۸
ملاقات خیال
امشب آخرین شبی بود كه به تو فكر می كردم قرارمان باشد شب های دگر در كافه ای نام آشنا آنجا كه خیالم هر شب تو را ملاقات می كند
آینه
به آینه كه نگاه می كنم تو را مرور می كنم سال هاست كه از تو نقشی در من جا مانده است ۱۳۹۸/۱۰/۱۲
قاصدك
بیدار شو قاصدك وقت خواب نیست مرا مجال ایام شباب نیست پیامی دارم ببر سوی یار گو كه دوریت را دگر تاب نیست ۱۳۹۸/۸/۲۵
تو بمان
بگذار برود هر آن كس كه می خواهد برود یار باید بی تمنا دل ببرد اما تو بمان گر بروی ترسم همه عالم ز دست رود ۱۳۹۸/۶/۱۹