شعر خواب
خواب ابدی بیداری
سلام بـر آن روزی کـه بـا گـریـه هایـمـان خواهیـم خندیـد در رویایـی کـه مـن و تـو هـم آغـوشیـم و بیـداری بـه خـواب ابـدی رفتـه اسـت
مرهم خواب
و خـواب تمـام زخـم هایـم را مـرهـم اسـت اگـر مـرا نیمـه شبـی بـه حوالـی تـو برسـانـد پـس از آن بیـداری چـه هولنـاک و بیهـوده خواهـد بـود
امید
به دنبـال تـوهـر روزدیـده امدر پـی آغازِ شـباسـتخـدا نکنـدبعدِ مـنانسانـیهمه امیـدشدیـدنِ یارشبه خوابـش شود