شعر حیدر ولی زاده
پناهگاهی ابدی
روزی اگر به دیدنم آمدی به دور دست ها بیا آنجا که از همه بریدم و از خیال تو برای خود پناهگاهی ابدی ساختم
جان و جهان
تا که به من نظر کنی عقل و هوش به در کنم کوه کَنم سوی بیابان قصد سفر کنم خواهی اگر در پی تو جان و جهان یکسره بر خطر کنم لال شوم کور شوم گر به غیر تو نظر کنم
بهار من
بهار من از میان فصل ها دل به تو دادم جز تو کسی را نمی شناختم گر می شناختم هم باز دل به تو می دادم