شعر حیدر ولی زاده
تو را می جویم
تو را می جویم میانِ گل های نشکفته قطره های نباریده و کلمات نگفته بگو تو کدامین ناممکنی تا برای بودنت معجزه ای تمنا کنم یا چون گمشده یک کودک به امید فریادرس آمدنت را بگریم
بهار پشت در
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند
اشارتِ آفتاب
بخواب ای چشمانِ پُر انتظارم در این شبِ تیره و تار آن یار که به اشارتِ آفتاب رفت دیگر نخواهد آمد