زخم دلتنگی
از دلتنگی ات زخمی مانده است در من شب عمیق تر و صبح تازه تر می شود و میان این دو اما من دردِ بی انتها می کشم
از دلتنگی ات زخمی مانده است در من شب عمیق تر و صبح تازه تر می شود و میان این دو اما من دردِ بی انتها می کشم
تو را می جویم میانِ گل های نشکفته قطره های نباریده و کلمات نگفته بگو تو کدامین ناممکنی تا برای بودنت معجزه ای تمنا کنم یا چون گمشده یک کودک به امید فریادرس آمدنت را بگریم
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند