شـبِ طولانـی
جایِ خالـی خنـده ها پر نمی شود بـا ثانیـه ها جـان رفتـه را شـبِ طولانـی فـزونـیِ عـذاب اسـت و بـس
جایِ خالـی خنـده ها پر نمی شود بـا ثانیـه ها جـان رفتـه را شـبِ طولانـی فـزونـیِ عـذاب اسـت و بـس
پاییـز بـرگ هـا را بـرده بـود و خرمالـو در سـوزِ زمستـان تنهایـی اش را می شمـرد و دلتنـگی هر سالـه اش پایـدار زیـر لـب زمزمـه می کـرد: کاش فصـل رفتـن یکـی بـود!
بیـا کــه دلـم تنـگ اسـت از ایـن شـوره زار دشتـی پـر از شقایـق می خواهـم آسمـانـی آبـی دسـت هـای گـره خـورده در پـیِ بـی انتـها محـو شویـم از حجـمِ انـدوه هـا
آخـر سـر غمـت بـا خـود خواهـد بـرد مـرا بـه دور دسـت هـا انتهـای جنـون شکسـتِ فصـل سکـوت آنجـا کـه مـرا صـدا میـزنی بــا بـالِ دلتنگـی ها سـویـت بـی درنـگ پـرواز می کنـم
در آغـازِ دشـتِ مبهـم میـانِ شـبِ تردیـد انتهـایِ زوالِ خاطـره خواهـی آمـد و دیگـر سپيـده دم از مـا روی بـرتـافتـه اسـت
و خـواب تمـام زخـم هایـم را مـرهـم اسـت اگـر مـرا نیمـه شبـی بـه حوالـی تـو برسـانـد پـس از آن بیـداری چـه هولنـاک و بیهـوده خواهـد بـود