زخم دلتنگی
از دلتنگی ات زخمی مانده است در من شب عمیق تر و صبح تازه تر می شود و میان این دو اما من دردِ بی انتها می کشم
از دلتنگی ات زخمی مانده است در من شب عمیق تر و صبح تازه تر می شود و میان این دو اما من دردِ بی انتها می کشم
ای شـب آویختــه بـه گیسـوانـت مهتـاب در اسارتِ نگاهـت بگـو کـه امشـب مهمـانِ کدامیـن ستـاره ای سویـش تـا سپیـده دم نظــر کنــم
به دنبـال تـوهـر روزدیـده امدر پـی آغازِ شـباسـتخـدا نکنـدبعدِ مـنانسانـیهمه امیـدشدیـدنِ یارشبه خوابـش شود
بـه انتهـاکـهمی رسـد روزشـببا تمـامِ خیالشهجـوم آوَردچه کنـدآن کـس کـهدر لابـه لایخاطـراتـشگمشـده ای دارد؟