بن بسـت
خیالـم دائـم آغشتـه بـه دلِ تنـگ و مـرگِ وصـال و امیـدِ بـر بـاد دانستـی کـه بعـد از تـو کوچـه هـایِ شهـر بـه بن بسـت رسیـد!؟
خیالـم دائـم آغشتـه بـه دلِ تنـگ و مـرگِ وصـال و امیـدِ بـر بـاد دانستـی کـه بعـد از تـو کوچـه هـایِ شهـر بـه بن بسـت رسیـد!؟
بـه انتهـاکـهمی رسـد روزشـببا تمـامِ خیالشهجـوم آوَردچه کنـدآن کـس کـهدر لابـه لایخاطـراتـشگمشـده ای دارد؟
چــهقــرارِعاشقانــه یزیبایی اسـتآن شـب هـاکه با تــودر کوچه هـایبی انتهای خیالـمپای کوبـانقـدممی زنـم
آخرین چتری را کهبرایت گشودمنبسته ام هنوزتو نیستی اماترسم که مباداباران بیاید و خیس شودخیالت در کنارم