بهار پشت در
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند
در پـی بهـارانـمآن بهـارکـه تـو راارمغـان آوردورنـهایـنتـنِ یـخ زدهاز انـدوهبا هـزارانگـردش فصـلسبـزنخـواهـد شـد
بـاور نـدارماکنــونرخـت بر بستـه اسـتزمستـانو مـن بـی تـوسوزنـاک تـرینبهـار عمـررا خواهـم دیـدیک چشـماشـک و دیگـری خـونتـو گـویـیشکـوفـه هـا هـمبـا مـنهمـدردی می کننـدو در شکفتـنتردیـدهادارنـد
تمام عمـریک فصـلآن هـمبهــار بــودمـننمی دانستـممفهومِ تغییـر فصـل راتا تو رفتیدیـدم از پـسِ آنخـزان را
نیامدی و بهار آمده استچشمِ انتظاربه فغان آمده استشکستم همه پنجره هاگر گذر کردی از دور دست هاپر شوداز عطر تو آشیانه ی ما