شعر بهاری
بهار پشت در
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند
در پـی بهـاران
در پـی بهـارانـمآن بهـارکـه تـو راارمغـان آوردورنـهایـنتـنِ یـخ زدهاز انـدوهبا هـزارانگـردش فصـلسبـزنخـواهـد شـد
بـاور نـدارم
بـاور نـدارماکنــونرخـت بر بستـه اسـتزمستـانو مـن بـی تـوسوزنـاک تـرینبهـار عمـررا خواهـم دیـدیک چشـماشـک و دیگـری خـونتـو گـویـیشکـوفـه هـا هـمبـا مـنهمـدردی می کننـدو در شکفتـنتردیـدهادارنـد
تا تو رفتی
تمام عمـریک فصـلآن هـمبهــار بــودمـننمی دانستـممفهومِ تغییـر فصـل راتا تو رفتیدیـدم از پـسِ آنخـزان را