جان بهاران
پس از رفتنت، شکوفهای در دلم جوانه نزد. تو خورشید بودی یا باران؟ شاید هم جانِ بیدارِ بهاران و من اینجا بیتو در زمستان بیپایان مانده ام.
پس از رفتنت، شکوفهای در دلم جوانه نزد. تو خورشید بودی یا باران؟ شاید هم جانِ بیدارِ بهاران و من اینجا بیتو در زمستان بیپایان مانده ام.
کاش میشد برخی روزها را از دلِ تقویم بیرون کشید و برای همیشه خط زد مبادا هر سال تکرار شوند! مثل آن روز که رفتی و دیگر هیچوقت بازنگشتی.
از آن روز که رفتی بهار پشت در مانده است و زمستان با قامتِ پوشالی اش بر خانه ما حکمرانی می کند
در پـی بهـارانـمآن بهـارکـه تـو راارمغـان آوردورنـهایـنتـنِ یـخ زدهاز انـدوهبا هـزارانگـردش فصـلسبـزنخـواهـد شـد