زوالِ خاطـره
در آغـازِ دشـتِ مبهـم میـانِ شـبِ تردیـد انتهـایِ زوالِ خاطـره خواهـی آمـد و دیگـر سپيـده دم از مـا روی بـرتـافتـه اسـت
در آغـازِ دشـتِ مبهـم میـانِ شـبِ تردیـد انتهـایِ زوالِ خاطـره خواهـی آمـد و دیگـر سپيـده دم از مـا روی بـرتـافتـه اسـت
مـن از شهـرِ آشفتـه ام تـو از شهـرِ سکـوت میـانِ مـا پلـی اسـت از جنـون بیـا بشکنیمـش غـرقِ امـواجِ پـرتـلاطـم شـویـم شـایـد در میـانِ شهـری از عشـق بیـدار شـویـم
از آفتـاب روی برتافتـه انـد آفتـابگـردان هـایِ دشـت از آن روز کـه تـو را دیـده انـد ای شرقـی تریـن آفتـابِ زمیـن حیدر ولی زاده
رفتنـت اسـارتِ زمـان بـود در بهـاران از انجمادِ شکفتگان پیداست خـزان بـر تــنِ عریـانِ ما زمستـانِ ابـدی خواهد دوخت
صدایـم کـردی پیلـه تنهایــی اگـر سنـگ بـود تَـرَک برداشـت رهایـی را بال نبـود ندانسـتـی سرانجـامِ مـن از پروانـه به پیلـه شـدن بـود