بی رحمیِِ ناتمام
به بی رحمیِ ناتمام شست باران تمام رد پایت را جز آن ردّی که بر دل جا گذاشتی تا ابد میماند و در هر تپشی داغِ تو را تازهتر می کند
به بی رحمیِ ناتمام شست باران تمام رد پایت را جز آن ردّی که بر دل جا گذاشتی تا ابد میماند و در هر تپشی داغِ تو را تازهتر می کند
دلتنگی چو دانه ای است که در دلم کاشته ای بارانِ خاطراتت که می بارد جوانه میزند شاخ و برگ می گیرد به تو نزدیکتر می شوم اما هرگز نمی رسم
باران کهمی باردعطر تو رامی آوردکوی به کویدنبال توامکجایی؟ای آرامبخشِروزهای دلتنگی من