از دیدگاه کانت، آزادی مادامی که با آزادی هر فرد دیگر، بتواند در چارچوب یک قانون عمومی برقرار باشد، تنها حق اولیهای است که به هر انسانی به دلیل انسان بودنش تعلق دارد. کانت همهٔ دیگر اصلهای حقوق بشری مانند برابری و استقلال انسان را از همین اصل بنیادین آزادی مشتق میکند. کانت در فلسفهٔ سیاسی خود، نه تنها آخرین پیوندهای میان اندیشهٔ سیاسی دوران جدید و دورانهای پیش از آن را بطور قطعی میگسلد، بلکه فراتر از آن، مفهوم حق طبیعی عصر روشنگری را به گونهای پیگیر رادیکالیزه میکند.
📝 وقتی آرای آزاداندیشانه روسو در انقلاب کبیر فرانسه به بار نشست، کانت از شادی گریست، احساسی که در جامعه محافظه کار آلمانی و اخلاق تا حدی سیاست گریزش مغایرت داشت. کانت در بین فیلسوفان مدرن کمتر به سیاست و فلسفه سیاسی توجه میکرد. همچنین کانت میگویید اثبات اینکه موجودات عاقل آزاد و مختار هستند، به طریق نظری برای عقل انسان غیرممکن است. پس نمیتوان اثبات کرد که آزادی امکان ندارد. قانون اخلاقی ما را به فرض آن مجبور میکند و لذا مجاز میداند که ان را فرض نماییم. قانون اخلاقی از این رو ما را مجبور به فرض آن مینماید که مفهوم آزادی و مفهوم اصل اعلای اخلاق آنچنان از یکدیگر لاینفک و متحد هستند که میتوان آزادی عملی را به عنوان استقلال اراده از هر چیزی غیر از قانون اخلاقی تعریف کرد؛ و به واسطهٔ این علاقهٔ لاینفک گفت شده قانون اخلاقی آزادی را مفروض میدارد. در ادامه کانت میگوید:اینکه انسان نسبت به عمل واحد از لحاظ نابرابریها و ذوات معقول آزاد و از لحاظ تجربی موجب و مجبور است چندان ساده و آسان نیست ولی کانت با توجه به مقدماتی که تمهید کرده چارهای جز اتخاذ این نظر را ندارد.