آفتاب و آفتاب‌گردان

هم آفتاب بود و هم آفتاب‌گردان…   و من، سایه‌ای دوان در پی‌اش.

جان بهاران

پس از رفتنت، شکوفه‌ای در دلم جوانه نزد. تو خورشید بودی یا باران؟ شاید هم جانِ بیدارِ بهاران و من اینجا بی‌تو در زمستان بی‌پایان مانده ام.

دلِ تقویم

کاش می‌شد برخی روزها را از دلِ تقویم بیرون کشید و برای همیشه خط زد مبادا هر سال تکرار شوند! مثل آن روز که رفتی و دیگر هیچ‌وقت بازنگشتی.

قاب عکس

میان قاب عکس تو را تا ابد دیدن چه جانکاه است تو آن‌سوی خاطره‌ای و من این سوی دلتنگی خنده‌های رنگ باخته در انعکاس غبار دست های خشکیده پشت مرز شیشه ای با سکوت جاودانه ات با من درمانده بگو این رنج بی‌انتها عذابِ کدامین گناه است؟

مرا پیدا کن

مرا در شب‌های بی‌خوابی‌ام میان سایه‌های سرگردان خیابان میان هیاهوی خاموشِ چراغ‌های خسته میان دستانِ سردِ بادهای بی‌قرار جُست‌وجو کن…   من گم شده‌ام در انعکاسِ شب در چروک‌های غبارآلودِ پنجره‌ای که رو به هیچ باز می‌شود در صدای قدم‌هایی که از من دور می‌شوند و سکوتی که هزاران فریاد را در خود بلعیده است. … ادامه

کانال علوم‌ سیاسی و تاریخ

اگه علاقمند به مطالب سیاسی و تاریخی هستی در کانال تلگرام ما عضو شو!

عضویت در کانال
بستن