نسیم
روزی نسیـم بـر شهـر مـا بـاران خواهـد آورد در مـوی پریشـانِ دختـرکان گل های همیشـه سـرخ آشیـانه خواهـد ساخـت لالاییِ مـادران بر بالیـنِ پسـرکانِ تازیانـه زده بر انـدوه شـب تنهـا به وقـت خـواب جوانـه خواهـد زد
روزی نسیـم بـر شهـر مـا بـاران خواهـد آورد در مـوی پریشـانِ دختـرکان گل های همیشـه سـرخ آشیـانه خواهـد ساخـت لالاییِ مـادران بر بالیـنِ پسـرکانِ تازیانـه زده بر انـدوه شـب تنهـا به وقـت خـواب جوانـه خواهـد زد
شکسـته اسـت دلِ رنگیـن کمـان بـه رگبـار ابرهـای تیـره خدایـش مبهـوت از شـرارت سیـاه دل ها آسمانـش دلتنـگ بـی تـاب فـردا بـه مسلـخ بـرود خـورشیـدش چـه مـی شـود؟
روزهـا کمی آهستـه تـر ترسـم که به زوال رود خاطراتم از پس آن ز جان رفته خویش را چگونه بازیابم؟
در انجمـاد زمـان عصیـانِ خاطرات به سـانِ پروازِ خیالِ پرنده در قفس به آسمان دلتنـگیِ رفتـگان امـان نـداد
سحـر می شود شـبِ دلتنـگی بـه وسعـت ِ عذابِ یک قـرن قسـم بـه آخـریـن قطـره مصلـوب در چشمـانـم آن دم کــه بـارهــا بـه تمنـّا می خوانـد تـــو را