سوی من آ

آن دم که به تو فکر می‌کنم، سکوتم بلندتر از هر فریادی‌ست.   سوی من ‌آ بی‌تو، اینجا ایستاده‌ بی‌صدا فرو می‌ریزم…

درختِ انتظار

دلم برایت تنگ شده بود… نامه‌ای نوشتم و در گندمزارِ خیال، پای درختِ انتظار نشاندم.   نیامدی… باد، نامه را به آغوشِ ابرها رساند— و همان‌دم گریستنِ آسمان آغاز شد…

پس از رفتنت

به آفتاب می‌مانی یا آفتاب‌گردان؟ نمی‌دانم…   امّا پس از رفتنت، در تاریکیِ کوچه‌های این شهر، سرگردانم…

چای یخ زده

دلم برای سرد شدن چایم تنگ شده   هر وقت با او حرف می‌زدم چایم یخ می‌زد، و می‌گفت: «بگذار یکی تازه و گرم برایَت بیاورم!»   مادرم را می‌گویم…   حالا دوست دارم بروم سر مزارش، دو فنجان چای بریزم یکی برای خودم و یکی برای او؛ غرق حرف شویم و دوباره چایم سرد … ادامه

پشت خیال

در انتظارت، پشتِ هزار خیال نشسته‌ام؛ با فنجانی سرد، و چشم‌هایی که دیگر نه اشک دارند، نه خواب… می‌نگرند به عمری که بی‌تو بی‌صدا می‌گذرد.

روح سرگردان

عزیزِ من، در نهایت جسمم را بر دوش خواهم کشید،   اما روحم تا ابد در پیِ تو، سرگردان خواهد ماند…  

کانال علوم‌ سیاسی و تاریخ

اگه علاقمند به مطالب سیاسی و تاریخی هستی در کانال تلگرام ما عضو شو!

عضویت در کانال
بستن