درختِ انتظار
دلم برایت تنگ شده بود… نامهای نوشتم و در گندمزارِ خیال، پای درختِ انتظار نشاندم. نیامدی… باد، نامه را به آغوشِ ابرها رساند— و هماندم گریستنِ آسمان آغاز شد…
دلم برایت تنگ شده بود… نامهای نوشتم و در گندمزارِ خیال، پای درختِ انتظار نشاندم. نیامدی… باد، نامه را به آغوشِ ابرها رساند— و هماندم گریستنِ آسمان آغاز شد…
در انتظارت، پشتِ هزار خیال نشستهام؛ با فنجانی سرد، و چشمهایی که دیگر نه اشک دارند، نه خواب… مینگرند به عمری که بیتو بیصدا میگذرد.
بخواب ای چشمانِ پُر انتظارم در این شبِ تیره و تار آن یار که به اشارتِ آفتاب رفت دیگر نخواهد آمد
برگ هـای مُضطـرب مـنِ مُنتـظر فصلِ هبـوط از خویشتـن خـزان بهانـه ای بـود بـرایِ دلتنگی بیشتر
از کوچـه باغ غــمکه می گــذرمهـر دیـوارشردی ازخاطـره هـای تـو دارداینجـابه انتظـار نشستــه امبگـو کـیسایه اتدلـم راروشـن خواهـد کـرد
بیهـوده انتظاری بـوداز قاصـدکخبـری نیامداکنـوندلبستـه امبه پرنـدگان مهـاجــرآنان که غـم فـراق می داننـدشاید سالی بگـذردو بیاینـدنشـانـی از تـو آورنــد