سیل اشک
آه از آن شبی که در خانهات بودم و تو نبودی… آه از آن نیمهشب که سیل اشک بود و پناه شانههایت نبود. . .
آه از آن شبی که در خانهات بودم و تو نبودی… آه از آن نیمهشب که سیل اشک بود و پناه شانههایت نبود. . .
خواستم برایَت نامهای بنویسم… چیزیبر قلم ننشست. اما عزیزِ من، بدان گاهی مرگ، همهچیز است: برایِ فهمیدنِ ارزشِ آدمها، و فراموش کردنِ رنجها… امّا دیر، در زمانی که دیگر هیچ بازگشتی نیست.
عزیزِ من، در نهایت جسمم را بر دوش خواهم کشید، اما روحم تا ابد در پیِ تو، سرگردان خواهد ماند…