سقراط معتقد بود، تنها خرد راستین این است که خود بدانید که چیزی نمی دانید او این را می گوید زیرا پیشگوی مشهور معبد دلفی گفته بود که هیچ انسان زنده ای خردمندتر از سقراط نیست.
بنابراین سقراط به قضات(در حین محاکمه مشهور خویش) می گوید من می خواهم آنچه که پیشگو گفته بود را بیازمایم برای اینکه اثبات کنم که آن کذب است.
او در سخنان اش می گوید من نخست به نزد دولتمردان رفتم و دانستم که این اشخاصی که به بالاترین درجهٔ خردمندی مشهورند کم عقل ترین اند و من فهمیدم که من خردمندتر از دولتمردانم زیرا دستکم من میدانستم که من چیزی نمیدانم.
او ادامه می دهد من به نزد شعرا رفتم که ببینم آیا برخی شعرا خردمندتر از من نیستند اما به زودی دریافتم که شعر آنان نه از روی، خرد که از الهام خلق می شود اینان نیز مانند پیشکسوتان و سرود خوانان پرستشگاه هایند که سخنان خوب و زیبا بر زبان می آورند بی آنکه خود معنای آن را دریابند شعرا گمان می کردند که چون شعر می گویند در زمینه های دیگر نیز خردمندترین انسانها هستند.
او می گوید آنگاه به نزد صنعتگران و افزارمندان رفتم و فهمیدم که آنان در واقع بسیار چیزهای جالب میدانند که من نمیدانم، مثلاً ساختن کشتی یا کفش آنان چون صنعتگران خوبی بودند چونان شعرا تصور می کردند در مورد مهمترین موضوعات نیز خردمندترین کسان اند و این عیب بر خردمندی ایشان سایه می افکند.
سقراط ادامه میدهد که بنابراین من نتیجه گرفتم که خرد نه در میان دولتمردان نه در میان شعرا یا صنعتگران است.
و در واقع آنچه پیشگوی معبد دلفی در مورد سقراط گفته است معنایش این نبود که سقراط خردمندی آگاه به همه امور است بلکه منظورش این بود که سقراط خردمند است چون؛ دستکم می داند که در واقع چیزی نمیداند!