شعر سکوت
شهر آشفته
مـن از شهـرِ آشفتـه ام تـو از شهـرِ سکـوت میـانِ مـا پلـی اسـت از جنـون بیـا بشکنیمـش غـرقِ امـواجِ پـرتـلاطـم شـویـم شـایـد در میـانِ شهـری از عشـق بیـدار شـویـم
دشت مبهم
در دشتـی مبهـمو مملـو از سکـوتپـر از فریـادمستـاره هـادیـگرسـوسـو نمـی زننـدمـاه بـه خواب رفتـه اسـتابـرهـای تیـرهاز راه می رسنـدتـا بیـافـزاینـدبـر وسعـت و شـدت شـبچیـزیفـراتـر از هبـوطدیـدی کـهرفتنت آسـان نبـود