شعر سپید
جان و جهان
تا که به من نظر کنی عقل و هوش به در کنم کوه کَنم سوی بیابان قصد سفر کنم خواهی اگر در پی تو جان و جهان یکسره بر خطر کنم لال شوم کور شوم گر به غیر تو نظر کنم
پرنده مهاجر
پرنده مهاجر بودم بیزار از یكجانشینی آمده بودم كه بروم چه شد؟ اما تا ابد بر بام دلت آشیانه ساختم ۱۳۹۸/۱۱/۱۸
ملاقات خیال
امشب آخرین شبی بود كه به تو فكر می كردم قرارمان باشد شب های دگر در كافه ای نام آشنا آنجا كه خیالم هر شب تو را ملاقات می كند
آینه
به آینه كه نگاه می كنم تو را مرور می كنم سال هاست كه از تو نقشی در من جا مانده است ۱۳۹۸/۱۰/۱۲